کد مطلب:12364 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

بیعت عقبه و مسیر حوادث
«واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا، واذكروا نعمة الله علیكم اذ كنتم اعداء فالف بین قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا، و كنتم علی شفا حفرة من النار فانقذكم منها، كذلك یبین الله لكم آیاته لعلكم تهتدون».

آل عمران / 103

ترجمه: همگی به رشته محكم خدا (قرآن و اسلام و اهل بیت پیامبر) خود را مرتبط و متصل سازید و پراكنده مشوید، و نعمت بزرگ خدا را بر خودتان به یاد آورید كه چگونه دشمن یكدیگر بودید. اما خدا در میان دلهای شما الفت و محبت ایجاد كرد تا به بركت نعمت او برادر یكدیگر شدید. و (به یاد آورید كه) كه بر پرتگاهی از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد. این چنین خداوند آیات و نشانه های خود را برای شما كاملا آشكار می سازد و به امید و انتظار آنكه شما هم در راه هدایت گام بردارید.

ازآنجا كه همه درها بر روی اسلام بسته شد مدینه در افق دور در شمال مكه ظاهر وآشكار گشت در حالی كه مسیر حوادث را از محیط بسته و محدود مكه به سوی خود



[ صفحه 144]



جذب می نمود.

مصطفی (ص) بنابر عادت و برنامه خود در موسم حج از خانه خارج شد تا اسلام را به نمایندگان قبائل پیشنهاد كند. در مسیر خود به «عقبه» رسید. آنجا خاندانی از عرب را ملاقات كرد. وقتی كه دانست آنان از قبیله خزرجند از آنان پرسید: آیا شما از موالی یهود هستید؟ گفتند: آری. پیامبر فرمود: آیا نمی نشینید تا با شما صحبت كنم؟ آنان نشستند. پیامبر آنان را به خدای عزوجل دعوت نمود و اسلام را به آنان پیشنهاد كرد، و آیاتی از قرآن را برایشان تلاوت نمود.

آنان به یاد آوردند كه یهود كه در بلادشان با آنان می جنگیدند راجع به پیامبری كه ظهورش فرارسیده است زیاد می شنیدند كه می گفتند: یهود آن پیامبر را علیه عرب مدینه كه از اوس و خزرجند كمك و یاری می دهند و آنان را می كشند و از میان می برند. به یكدیگر می گفتند: «ای قوم، جویا شوید و كسب اطلاع كنید، قسم به خدا كه او مسلما همان پیامبری است كه یهود وعده او را داده است. مبادا عرب بر شما در ایمان آوردن به این پیامبر سبقت جویند.»

خزرجیها به آنچه پیامبر خدا (ص) دعوتشان نمود پاسخ مثبت دادند، و به او گفتند: «ما قوم خود را ترك نموده ایم در حالی كه میان آنان گروهی كه بینشان عداوت و شری نباشد. امید است كه خداوند به بركت وجود تو میان آنان اتحاد و الفتی ایجاد كند. ما نزد آنان خواهیم رفت و به دین تو دعوتشان خواهیم كرد، و آنچه را كه ما از دین پذیرفتیم به آنان پیشنهاد خواهیم نمود. اگر خدا همه آنان را بر این دین موافق و متحد گرداند بدان كه هیچ مردی تواناتر و عزیزتر از تو نخواهد بود.»

این مطلب را گفتند و راه خود را به جانب شمال مكه در پیش گرفتند، و به بلادشان بازگشتند در حالی كه به خدا و رسولش (ص) ایمان آورده بودند.

مدینه از همان زمان كه خزرجیها با مصطفی (ص) بیعت كردند و به آنجا بازگشتند به امر اسلام مشغول شد. اكنون عربهای قبیله اوس و خزرج گوشهای خود را دقیقا متوجه گفتار این انصار می كنند. و غرور و افتخار عجیبی كه از حماسه و شجاعت خود به لحاظ دعوت اسلامی و محبت راستینشان به پیامبر و ایمانشان به رسالت او مشاهده می نمایند هیچ فراغتی به آنان نمی دهد.



[ صفحه 145]



یهود هم در كاری است كه او را به این رویداد بزرگ كاملا سرگرم ساخته است. خزرجیها یاران نخستین بیعت با پیامبر بودند كه عدد آنان به شش یا هفت می رسید و تعدادشان آن اندازه نبود كه یهود را نگران و مشغول سازد بدانگونه كه آنها از آئین اسلام كه به مدینه نفوذ یافته بود نگران شده بودند. در حالی كه تصور می شد كه اسلام در مكه در میان قبائل قریش محصور می ماند و این قبائل هم آن را قطعه قطعه و پراكنده می كنند و از میان می برند.

اینان رفتند و در كمین قدمهای اولین دعوت كنندگان به اسلام از گروه انصار بودند و امیدشان را به این بسته بودند كه عرب مدینه به زودی با اسلام به مخالفت برخیزد، و قبیله اوس به دعوتی كه خانواده ای از قبیله خزرج آن را بر دوش گرفته است هرگز راضی نخواهد شد. با چنین اختلافی كه انتظارش را می كشیدند امید می رفت كه در میان آنان آتش دشمنی و كینه زبانه كشد و تنها آتش گیرنده ای كافی بود كه شدت و شعله آن را زیاد كند.

اما یك سال گذشت و انصار از قبیله خزرج، در دعوتشان به اسلام ادامه دادند و هیچ مخالفی آنان را از ادامه این دعوت بازنداشت. تا اینكه موسم حج فرارسید. خبری از مكه منتشر شد كه: دوازده تن از اهل مدینه كه برای حج به مكه آمده اند در محلی به نام «عقبه» با پیامبر اسلام ملاقات نموده اند و با او بیعت كرده اند.

خشم یهود در باطن و درونش جای گرفت كه می دید در این رویدادها راهی برای یك تحول بزرگ برای حركت و جنبش دعوت اسلامی باز شده است، دعوتی كه بیش از ده سال در مكه حیات خود را با پایداری تمام سپری نموده است.

در مقابل هر آزار و شكنجه و محاصره و فتنه ای كه بت پرستی قریش به وسیله آن با این دعوت مبارزه كرده و هر سازش و معامله ای را كه قریش آن را مطرح ساخته است رد نموده است.

مدینه منتظر بود، تا آن گروه از انصار بازگشتند. آنان تصور می كردند كه این گروه خزرجیها هستند مانند سابقینشان اصحاب بیعت نخستین، اما ناگهان متوجه شدند كه در میانشان سه تن از رؤسای قبیله اوس همراه با نه تن از قبایل خزرجند. اسلام آنان را گردهم آورد و میان آنان وحدت و یگانگی ایجاد كرد و در دلهایشان الفت و دوستی



[ صفحه 146]



برقرار ساخت در حالی كه قبل از آن نسبت به یكدیگر كینه در دل داشتند و با هم دشمن بودند.

مدینه همراه با انصار كه از «بیعت عقبة» برمی گشتند از یك صحابی جلیل القدر كه از قلب و مركز قریش می آمد استقبال نمود. او مصعب بن عمیر بن هاشم بود نماینده از جانب مصطفی (ص) به همراه افرادی از اهل مدینه كه با او بیعت كرده بودند، تا آیاتی از قرآن را برایشان بخواند و آنان را در دین فهم و آگاهی دهد.

مصعب به خانه مردی انصاری از بزرگان خزرج وارد شد؛ به نام «اسعد بن زراة» بزرگ قبیله بنی نجار كه دائیهای عبدالله بن عبدالمطلب و پدر گرامی پیامبر بودند.

اهل مدینه قبل از آن مطالبی را از خصوصیات مصعب بن عمیر كه پیش از اسلام آوردنش شایع و رایج بود گوش به گوش شنیده بودند. مصعب به لحاظ جوانی و جمال و وقار و آراستگی، كریم و جوانمرد مكه بشمار می آمد. مادرش از فرط عشق و محبتی كه به او داشت همیشه از او می خواست كه از عالیترین جامه و بهترین عطرها استفاده كند. تا آنجا كه پیامبر اكرم (ص) نیز از او نام می برد و می گفت: «من در مكه بهتر از مصعب كسی را ندیدم كه خوبیها و فضیلتهای مختلفی در او جمع شده باشد، و فردی را نمی شناسم كه در اخلاق نرمخوتر و از جهت نعمت برخوردارتر از مصعب باشد.»

روزی به مصعب اطلاع دادند كه محمد بن عبدالله هاشمی در خانه «ارقم» دعوت به اسلام می كند. با میل تمام و بی درنگ به سوی او آمد و با او بیعت كرد. مصعب اسلامش را از ترس پدر و مادرش كه به او شدیدا عشق و محبت می ورزیدند پنهان می داشت تا آنگاه كه عثمان بن ابی طلحة دید كه او بر روش مسلمانان نماز می گزارد. موضوع را به قومش خبر داد. آنان او را گرفتند و به زندان افكندند تا از دین خود دست بردارد. مدتها زندانی بود تا فرصتی مناسب برای فرار پیش آمد. بی درنگ با دینش به حبشه مهاجرت كرد.

او با كسانی كه از مهاجرت حبشه باز می گشتند به مكه برگشت؛ هنگامی كه مژده فروریختن محاصره فرساینده ای كه مشركان بر مسلمانان و حامیانشان از بنی هاشم تحمیل كرده بودند به آنان رسید. مكه جوانمردی را مانند مصعب ندیده بود كه ظرافت



[ صفحه 147]



و زیبایی چهره را نورانیت ایمان و عظمت نعمت را با شكوه تقوی و تواضع و خشوع دینی مبادله كند. و پیامبر از میان یارانش او را برگزید تا در مدینه پیشوای انصار باشد. بدین سبب مصعب یك سال در مدینه اقامت كرد و در خانه های آنجا آمد و رفت می نمود. امامت جماعت نماز مسلمانان را بر عهده گرفت و حقایق و دستورهای دینی را به آنان یاد می داد و قرآن را برایشان تلاوت می كرد. با این برنامه ها دلهای همگان به بركت ایمان خاشع شد و وجدانها به بركت نور هدایت روشن گشت.

روزی مصعب با «اسعد بن زراة» بزرگ قبیله خزرج از خانه خارج شد و به جانب قبیله «بنی عبدالاشهل» آمد. شخصیتهایی از انصار اطراف این دو اجتماع كردند. ورود این دو به گوش «سعد بن معاذ» و «اسید بن حضیر» رسید، و این دو در آن زمان بزرگ قوم خود و هر دو بر شرك، یعنی بر آئین عشیره و پدران خود بودند.

سعد بن معاذ از رویارویی با اسعد بن زراة كه پسر خاله او بود پرهیز كرد، پس اسید بن حضیر را تشویق كرد كه برخیزد و او و دوستش را از قبیله طرد نماید. و به او گفت: بجانب این دو مرد - یعنی اسد و مصعب - كه به خانه های ما آمده اند تا ضعفای ما را به نادانی نسبت دهند برو، و مانع آنان شو و از آمدن به خانه های ما نهی كن. زیرا اگر اسعد بن زراة از من نبود - چنانكه تو می دانی - خودم آن را بر عهده می گرفتم. او پسر خاله من است و صلاح نمی بینم كه با او روبرو شوم.

اسید بن حضیر سلاح خود را برداشت، آنگاه به سوی آن دو روی نمود و با تهدید گفت: چه موجب شد كه شما به سوی ما بیائید و ضعفای ما را به جهالت نسبت دهید؟ اگر به جان خودتان احتیاج دارید از ما دور شوید. مصعب به او گفت: «آیا حاضری بنشینی و سخن مرا بشنوی، كه اگر مطلبی را علاقه مند شدی بپذیری و اگر آن را خوش نداشتی رها كنی و كنار بزنی؟» اسید سلاح خود را در زمین فرو برد و بر آن تكیه كرد و نشست تا گفتار مصعب را در باب اسلام و تلاوت او را از قرآن بشنود. با شنیدن سخنان مصعب و توجه به آیات قرآن گرفتگی و ترشرویی «اسید» به كلی از او جدا شد. و پس از اندك زمانی در حالی كه نشانه های شادی در چهره اش نمایان شد چنین گفت:این كلام چقدر نیكو و زیباست!



[ صفحه 148]



«اسید» اسلام آورد... او به راه افتاد و از آنجا كه «سعد بن معاذ» را رها كرده بود و او در گروهی از قومش انتظارش را داشت برگشت. سعد به محض آنكه او را از دور دید به اطرافیانش گفت: «قسم به خدا كه اسید بن حضیر به گونه ای غیر از آنچه از نزد شما رفته بود، به سوی شما بازگشته است.»

سپس از او پرسید كه با «اسعد بن زراة» و مهمانش مصعب چه كردی؟ «اسید» در حالی كه از او احتراز و پرهیز می كرد گفت: «من با این دو مرد سخن گفتم. اما سوگند به خدا كه در وجود آنان هیچ نوع سرسختی ندیدم. من آنان را نهی كرده ام ولی بدان كه من بر پسرخاله تو از طرف بعضی افراد این قوم احساس هراس می كنم.

سعد خشمگین برخاست. طولی نكشید كه دید اسعد و مصعب به آرامی و با اطمینان به جانب او می آیند. فهمید كه اسید بن حضیر از او می خواهد كه گفتار آن دو را بشنود.

مصعب خود را به ناآگاهی زد و به سعد كه پسر خاله اش بود گفت: بدان ای ابوامامة، به خدا اگر میان من و تو خویشاوندی نبود این شخص را رها نمی كردم. آیا این دو آنچه را كه ما ناخوش می داریم از ما پنهان می كنند؟ اسعد آهسته و پنهانی به دوستش گفت: ای مصعب، بزرگ و مهتر كسانی كه پشت سرش قوم و قبیله او هستند به سوی تو آمده است. اگر او از تو پیروی كند دو تن از تو تخلف نخواهند كرد.»

آنگاه مصعب روی به سعد بن معاذ نمود و مانند همان مطلبی را به او گفت كه به اسید بن حضیر گفته بود. به او چنین گفت:

«آیا حاضری بنشینی و سخن مرا بشنوی؟ اگر مطلبی تو را خوش آیند بود و به آن علاقه و میل یافتی آن را می پذیری، و اگر مورد پسندت نبود آنچه را كه دوست نداری كنار می گذاریم.» ابن معاذ گفت: «انصاف روا داشتی.» مصعب زبان به سخن گشود، و آیاتی از قرآن را برایش قرائت نمود... پیش از آنكه سعد كلمه ای بر زبان جاری سازد، همگی نور و صفای اسلام را از چهره اش كه درخشندگی و نشاط و شادمانی خاصی یافته بود دریافتند.

«سعد» هم اسلام آورد، و بی درنگ به سوی قوم خود روان شد و از آنان پرسید: «جریان مرا به نظرتان چگونه می دانید؟» گفتند: «تو سرور ما و در رأی و اندیشه برتر از ما و در فهم و بینش از همه ما شایسته تری». سعد آنان را به اسلام دعوت كرد و آنان همگی



[ صفحه 149]



دعوت او را پذیرفتند، و در قبیله بنی عبدالاشهل مرد و زنی باقی نماند مگر آنكه تماما مسلمان شدند.

در خانه های مسلمان از همان روزهای نخستین بیعت «عقبة» اشعاری را درباره «سعد بن عبادة» و «سعد بن معاذ» كمی پیش از آنكه اسلام آورند با یكدیگر زمزمه می كردند:



فإن یسلم السعدان یصبح محمد

بمكة لایخشی خلاف المخالف



فیاسعد، سعدالاوس، كن انت ناصرا

و یا سعد، سعد الخزرجین الغطارف



اجیبا الی داعی الهدی و تمنیا

علی الله فی الفردوس منیة عارف



ترجمه

1- اگر این دو سعد، یعنی: سعد بن عبادة و سعد بن معاذ اسلام آورند محمد(ص) در مكه از مخالفت و عناد هیج معاندی ترس و هراسی نخواهد داشت.

2- پس ای سعد، ای سعد قبیله اوس یار و مددكار پیامبر خدا باش. و ای سعد، ای سعد قبیله خزرج كه قبیله جوانمردان و كریمانند.

3- هر دو به دعوت كننده هدایت الهی پاسخ مثبت بدهید، و در راه بهشت جاودان و پرنعمت به خدا امیدوار باشید؛ همان امید و آرزویی كه عارفان به حق در دل می پرورانند.

مردم این اشعار را در خانه ها با یكدیگر زمزمه می كردند بی آنكه بدانند این شعرها از كیست. و گویی هاتف غیب این اشعار را می خواند؛ بدین مناسبت كه مسلمانان چشمهای خود را به اسلام آوردن این دو مرد بزرگ دوخته بودند: این همان سعد بن معاذ از قبیله بزرگ اوس بود كه اسلام آورد.

و پس از او، در بیعت «عقبة كبری» سعد بن عباده به اسلام درآمد. و او یكی از دوازده نقیب و نماینده اصحاب بیعت عقبه كبری بود.

و اما یهود، در انتظار نشسته است. بلكه تمام مدینه و حجاز منتظرند كه پس از این جریانات مهم و بزرگ چه حوادثی روی خواهد داد.



[ صفحه 150]



بعد از اسلام آوردن سعد بن معاذ و تمام قوم او از بنی عبدالاشهل اسلام در مدینه آشكار و منتشر شد. و خانه هیچ فرد عرب در مدینه نبود مگر آن كه صحبت و بحثی راجع به دین جدید در آن مطرح بود...

موسم حج فرارسید، برای دوازدهمین سال پس از مبعث پیامبر...

پیشوای مدینه «مصعب بن عمیر» با جدیت تمام بجانب ام القری رهسپار شد؛ به همراهی خانواده هایی از انصار كه در میان آنان كسانی بودند كه هنوز مصطفی(ص) را دیدار نكرده بودند. با توجه به اینكه در میان كاروان مدینه حجاج دیگری هم غیر از مسلمانان بودند. این كاروان به حومه مكه نزدیك شد. چهره های انصار بسیار شادمان گشت و دلهایشان به شوق دیدار پیامبرشان با مسرت و نشاط می تپید. و این هنگامی بود كه در عقبه با او وعده داشتند: در شبی نزدیك به شبهای ایام تشریق (كه سه روز پس از عید قربان بود.) بی آنكه بقیه مردم مدینه از این وعده و پیمان اطلاع داشته باشند. بجز «عبدالله بن عمرو» كه انصار احساس كردند در او خیری وجود دارد و لذا موضوع پیمان خودشان را با پیامبرشان، با او در میان گذاشتند و به او گفتند: ای ابوجابر تو بزرگی از بزرگان ما و مرد شریفی از اشراف ما می باشی، و ما واقعا به تو علاقه مندیم، و از وضعی كه تو در آن هستی بی میل و ناراضی.

در آن شب موعود، انصار به محل استراحت خود آمدند؛ محلی كه با افراد دیگر قوم خود در كاروانشان، آنجا را خانه خود قرار داده بودند. هنگامی كه یك سوم از شب گذشت بنابر وعده و قراری كه با پیامبر داشتند پنهانی و آهسته، همچون مرغ قطا، با ترس و هراس از خانه های خود خارج شدند تا در محلی به نام: «عقبة» به پیامبر رسیدند. آنان هفتاد و سه مرد، و در میانشان «ابوجابر، عبدالله بن عمرو»، و دو بانو بودند. یكی: ام عمارة، نسیبة، دختر كعب مازنی، بود. و دیگری: ام منیع، اسماء، دختر عمرو بن عدی، از بنی سلمة.

عباس بن عبادة بن فضلة، در حالی كه قوم خود را مخاطب ساخته بود چنین گفت: ای گروه خزرج، آیا می دانید كه با این مرد بر چه چیز بیعت می كنید؟ گفتند: آری. گفت: بیعت شما با این مرد جنگ خونین و غیر خونین با كافران است. اگر خیال كرده اید كه



[ صفحه 151]



وقتی در راه حمایت از پیامبرتان اموالتان از دست برود، و اشرافتان كشته شوند پیامبر را رها كنید، و او را به دست دشمن بسپارید از هم اكنون بدانید كه قسم به خدای یگانه، بی آبرویی دنیا و آخرت برای شما خواهد بود. و اگر در اندیشه شما این بوده باشد كه به آنچه او را دعوت كرده اید به او وفادار باشید، و او را حفظ كنید و از او حمایت نمایید قسم به خدا، كه خیر دنیا و آخرت شما در آن خواهد بود.

آنان به مصطفی گفتند: دست خود را جلو بیاور تا با تو بیعت كنیم. حضرت دست خود را جلو آورد، و قبیله خزرج با او بیعت كردند. حضرت به آنان فرمان داد تا از میان خود دوازده نماینده انتخاب كردند: نه نماینده از «خزرج» و سه نماینده از قبیله «اوس».

یكی از نمایندگان، به نام: عباس بن عبادة، گفت: ای رسول خدا، سوگند به آن پروردگاری كه تو را به حق مبعوث و مأمور نموده است اگر بخواهی، فردا بر مشركان اهل منی، با شمشیرهایمان هجوم خواهیم برد. حضرت نپذیرفت، و فرمود: ما به این كار اجازه نداریم. فعلا به میان قوم و خانه های خود بازگردید. آنان به قوم و به خانه های خود بازگشتند، و به آرامی و پنهانی به محل زندگی و آسایش خود آمدند، و با اطمینان خاطر آرمیدند در حالی كه جهان در اطراف آنان بیدار بود و نمی خوابید.

این جریان بزرگ و مهم مربوط به بیعت عقبه كبری، به گونه ای نبود كه بر مشركان قریش مخفی بماند. با توجه به اینكه یاران پیمان عقبه در این دفعه هفتاد و پنج تن از قبیله خزرج و اوس بودند كه با پیامبر بیعت كردند، بر این عهد و پیمان كه او را یاری نمایند و در برابر دشمنان از او حمایت كنند. اما كی و كجا؟

در شبی از شبهای تشریق، در موسم حج، و در مكه پایگاه و مأمن قریش و مركز دینی بت پرستی عربی. پیش از آنكه سپیدی بامداد ظاهر شود، این خبر بزرگ و مهم به مكه راه یافت، و خشم مشركان را برانگیخت. هنگامی كه گمان كردند بیعت كنندگان از قبیله خزرجند نه از قبیله اوس، فورا گروهی از طاغوتیان قریش نزد خزرجیان آمدند، و با وعده ها و وعیدهایی به آنان گفتند: ای گروه خزرج، به ما خبر رسیده است كه شما به نزد رفیق ما آمده اید تا او را از میان جمع ما خارج كنید و برای جنگ با ما، شما با او بیعت كرده اید. قسم به خدا كه اگر چنین باشد، هیچ قبیله ای از عرب دشمنتر از شما با ما



[ صفحه 152]



نخواهد بود كه بخواهید در میان ما آتش جنگ بیفروزید.

مشركان قبیله خزرج شروع كردند به قسم خوردن برای آنان كه: آن مطالب و این خبر اصلا واقعیت نداشته است، و آنان هم اطلاعی از جریان ندارند.

قریشیان اطمینان نیافتند، بلكه نزد «عبدالله بن ابی بن سلول» خزرجی آمدند. او خودش یمنی بود كه یهود در سرزمین یثرب با او همكاری می كردند. موضوع را از او پرسیدند. او قاطعانه مطلب را به كلی انكار نمود، و به قریش چنین گفت: این موضوعی است بسیار مهم. و قوم من چنین نیستند كه بگذارند این نوع جریانها از نظر من دور بماند و از اختیار من خارج گردد. و من نمی دانم كه این امر وقوع یافته باشد.

آنان برگشتند اما خبری كه از این مطلب مهم به آنان رسیده بود همچنان در ذهنشان نوعی تردید و بدبینی بجای گذاشته بود. لذا مرتبا پافشاری می كردند تا به یقین دانستند كه ملاقاتی در ناحیه «عقبة» میان محمد (ص) و یارانش با وعده و پیمانی صورت گرفته است. و هفتاد و چند تن از اهل یثرب، از قبیله اوس و خزرج با او بیعت كرده اند. و یكی از نمایندگان آن در سخنانش به محمد (ص) چنین گفته است:

«آری، سوگند به خدایی كه تو را به حق مبعث و مأمور كرده است ما از تو در برابر دشمنان، سخت حمایت خواهیم كرد. ای رسول خدا، ما با تو بیعت می كنیم. و سوگند به خدا، كه ما فرزندان و پرورش یافتگان میدان جنگ و اهل مقاومت و هجوم می باشیم. ما این قدرت و مقاومت را از پدرانمان به ارث برده ایم.»

قریش دائما به خانه حجاج، در یثرب مراجعه می كردند، در حالی كه آن هنگام، یاران پیامبر بارهای خود را بسته بودند، و از یثرب دور شده بودند، و راه خود را به سوی شمال حجاز در پیش گرفته بودند، و اسلام هم همراه آنان در حالی كه با بیعت عقبه كبری مرحله نوینی را آغاز نموده بود؛ مرحله ای كه تحولی جدی را در جهت گیری و مقابله با حوادث اعلام می كرد.

این وضع در قلب حجاز، پایگاه بت پرستی قریش و عربی، و در شمال، یعنی یثرب و اطراف آن كه تا آن زمان سنگر یهود بود جریان داشت.

با بیعت عقبه كبری، نخستین جنبش از جنبشهای مربوط به نزاع میان اسلام و



[ صفحه 153]



بت پرستی می رفت تا در مكه پایان یابد، و حركت و جنبش دیگری شروع شود... بعد از آنكه اولین مقابله، تمام وسائل و ابزار مقاومت قریش با دعوت اسلامی را نابود ساخت؛ بی آنكه از موقف خود تغییر یابد و با جنگی فراگیر به مبارزه مسلحانه روی آورد.

تاریخ، تازه به یثرب توجه نمود؛ شهری كه فرمان و نشان تحول به جانب آن راه می یابد، و آماده می شود تا اخبار قدیمش را كه درهم پیچیده شده بود بازگرداند و تكرار كند؛ اخبار گذشته ای بسیار دور كه در اعماق ماضی تا زمان پس از توفان نوح فرو رفته و پنهان مانده بود و حضور قوم عربی در یثرب و حجاز آغاز شده بود.

روایت و نقل تاریخ قوم عرب می گوید: كشتی نوح در نزدیكی بابل در محلی به نام: «سوق الثمانین» با عده ای از سرنشینانی كه در كشتی بودند، و از توفان نجات یافتند بر زمین قرار گرفت. اینان در همان منطقه روزگاری را گذارنیدند تا جمعیتشان زیاد شد، و آن محل برایشان تنگ و محدود گشت. ناگزیر پراكنده شدند: گروه «بنوعبیل» برادر «عاد» به محل «یثرب» كه نام یكی از فرزندان «عبیل» بود روی آورد. آنان در این منطقه سكونت گزیدند، و آنجا را آباد كردند، و پس از مدتی به جایی دیگر در همان منطقه رفتند؛ جایی كه سیلی ناگهانی و فراگیر آنان را فرو گرفت و سخت گرفتار كرد. به همین مناسبت آن مكان به نام «جحفة» نامیده شد.

از آن پس، یثرب مدتها متروك و مهجور ماند تا قبیله ای از عرب عاربه [1] قحطانی، پس از درهم شكسته شدن سد «مأرب» آنجا را مجددا آباد نمودند. این قبیله عربی داخلی همان اوس و خزرج بودند؛ دو برادری كه پدرشان «عمرو بن عامر» آخرین پادشاه ملك «سبا» (پیش از ویرانی آن) بود، و مادرشان «قیلة»، كه عرب یثرب یعنی «بنوقیلة» به او منسوبند.

برادران این گروه، یعنی «بنو جفنة بن غسان» به سرزمین شام هجرت كردند، و دولت «غساسنه» عربی را در آنجا تأسیس نمودند.

گروه دیگر از قبیله «جرهم» بودند كه به اطراف مكه فرود آمدند؛ همان قبیله ای كه اسماعیل بن ابراهیم (ع) جد عرب عدنانی با آنان پیوند خویشی منعقد كرد.



[ صفحه 154]



بنوقیلة، روزگاری طولانی، در امنیت و صلح و آسایش و نعمت، در یثرب اقامت داشتند. آن سرزمین تمام در اختیارشان بود، تا آنكه گروهی كوچك از یهودیان شكست خورده، از شمال بر آنان تاختند، و آنگونه تاختنی را كه وحشیگری و ویرانگری رومیان را به یاد می آورد نشان دادند؛ پس از توطئه ای كه بر ضد مسیح علیه السلام نمودند.

آنان به بهترین منطقه سرسبز و پر نعمت آنجا فرود آمدند. هنوز مدت زیادی توقف نكرده بودند كه چنگالهای خود را در آنجا فرو بردند، و از نعمتهای آن كمال بهره برداری را نمودند، و مستعمره هایی پا برجا در یثرب و قریظه و خیبر و فدك و تیماء و وادی القری برای خود فراهم ساختند، و ثروت زیاد از حدی را به حساب وجود و حضور قوم عرب كه می رفت تا از هجوم جنگجویان درهم شكسته شود جمع كردند.

عرب در ابتدای امر با بستن پیمان همجواری با یهود كوشید كه خود را از شر و فتنه آنان در امان دارد. بنوقیله هم در سایه همان پیمان به زندگی خود ادامه دهند، و نیروهای خود را به كار اندازند. به همین سبب، یهود با آنكه روح تجاوزگری و غصب داشت ترسید، و پیمانی را كه میانشان بود شكست، و شرارت خود را آشكار ساخت، تا آنجا كه بنوقیله ترسیدند یهود آنان را از سرزمینشان اخراج كند...

تا آنكه «مالك بن عجلان» برادر بنی سالم بن عوف بن الخزرج به سرزمین آنان چنگ انداخت، و دو قبیله بنی قیله او را ریاست دادند. این همان فردی بود كه با افعیهای شرور یهود درافتاد، و هشتاد و چندی از سران آنان را كشت. در نتیجه یهودیان ترسان و هراسان خود را جمع كردند و كوتاه آمدند، در حالی كه هر وقت به معابد و مساجد خود وارد می شدند او را لعن و نفرین می كردند. آنان ناگزیر به قبائل عرب پناه بردند، و درخواست كردند كه در جوار آنان و مورد حمایت آنان قرار گیرند. و این وضع هنگامی بود كه كاملا خوار و بیچاره شده بودند، و قدرت و شوكتشان شكسته شده بود، و نیروی دفاعیشان از میان رفته بود.

تنها چیزی كه پس از آن جریان قدرت و امكاناتی در یثرب به آنان داد دشمنی و اختلافی بود كه در میان اوس و خزرج شعله ور گشت، خصومت و اختلافی كه یهود در آن دست داشتند، و در شعله ور ساختن آتش خصومت و اختلاف میان آنان سخت



[ صفحه 155]



مراقبت و مواظبت می كردند،تا این سرزمین پاك كاملا به اختیار آنان درآید.با این جریان، یك دوره تاریك در تاریخ یثرب شروع شد كه چند قرن پیش از اسلام، یعنی از قرن اول تا قرن ششم میلادی را در برگرفت. و در آن دوره هیچ گاه آتش جنگ میان اوس و خزرج خاموش نشد، و در هر جنگی از این جنگها نشانه توطئه یهود برای از میان بردن موجودیت عرب در آن سرزمین، كاملا آشكارا دیده می شد.

عصر جاهلی عرب یك عقب ماندگی بزرگی را اعلام كرد. و این دشمن خبیث هم حوادث ناگواری را برای اوس و خزرج انتظار می كشید، تا اگر از اوس و خزرج یكی پیروز شود به او متمایل گردد و از شكست خورده چیزی غصب و سلب كند.

مستعمره های یهودی در شمال حجاز با بهره برداری از نعمتها و ذخائر آن سرزمین مرتبا به ثروت خود می افزودند. منافع حیاتی و عمومی این بلاد در قبضه چنگالهای گرگهای فراری از چنگالهای كركس رومی بود.

آخرین جنگ میان قبیله اوس و قبیله خزرج در محلی به نام «بعاث» پیش از جریان بیعت عقبه كبری بود، نقش و توطئه یهود در آن جنگ بسیار معروف و مشهور است: هنگامی كه نشانه های جنگ در میان بنی قیله آشكار شد یهود بنی قریظه در آن دخالت كردند، و با توطئه های پنهانی با قبیله اوس آتش جنگ را شعله ور ساختند. هنگامی كه قبیله اوس به این توطئه ها آگاهی یافتند كسانی را نزد یهود فرستادند، و به آنان اعلام خطر كردند كه: «اگر شما به توطئه های خود ادامه دهید ما به هیچ وجه غافل و بی اعتنا نخواهیم ماند. سالمترین راه و روش برای شما این است كه ما را به حال خود بگذارید، و میان ما و برادرانمان دخالت نكنید، و خلاصه خودتان را در این امور كنار بكشید.»

یهود در پاسخ به اعلام خطر خزرج گفتند: «بلی، این مطلبی است كه به اطلاع شما رسیده است. قبیله اوس از ما درخواست كمك و یاری كرده اند، ولی ما هیچ گاه آنان را بر ضد شما یاری نخواهیم كرد.»

با این وصف، قبیله خزرج اصرار كردند كه فرزندانی از بنی قریظه را به عنوان گروگان بگیرند تا ضمانتی باشد بر اینكه به آنان خیانت نخواهند كرد. بنی قریظه چهل پسر یهودی را به عنوان وثیقه به قبیله خزرج دادند در حالی كه سخنگوی بنی قریظه چنین گفت: «این پسران را در اختیار آنان بگذارید تا بكشند. تنها یك شب كافی است كه در آن هر فردی



[ صفحه 156]



از شما به همسرش روی آورد تا پسری همانند پسری كه به گروگان رفته است برای او به دنیا آید.

یهودیان وقتی كه آثار غلبه اوس را بر خزرج احساس كردند به عهدی كه با خزرج بسته بودند خیانت نمودند. نتیجة در آن روز معروف به «بعاث» قبیله خزرج شكست خورد. قبیله اوس در آن واقعه سلاح را بر زمین گذاشت، و بنی قریظه و بنی نضیر سلاحهای آنان را به تاراج بردند.

این گروه یهودی به وضع و موقف خزرج دست یافتند، و به غارت و چپاول اموال آنان پرداختند. تا آنجا كه به خانه «عبدالله بن ابی بن سلول» وارد شدند تا آن را ویران كنند. اما او با دادن گروگانهایشان از آنان امان گرفت.

عهد و پیمان شیطان از همان روز میان او و آنان شروع شد. و چاره ای نبود از وقوع جنگ تازه ای كه عرب یثرب را در آتش آن داخل كرد تا واقعه نبرد روز بعاث را تصفیه نماید، در حالی كه اوضاع در این نوع جنگها چنان بود كه اگر جرقه ای از آتش آن از این گوشه یا آن گوشه سرایت می كرد شعله آتشی را روشن می ساخت كه قرنها برافروخته می ماند، و هر لحظه كسی را می طلبید كه در آتش بدمد تا با داخل شدن مردانی از اوس و خزرج در آن، آن را شعله ور و بر افروخته سازد.

خزرجیها طرفداران انتقام روز بعاث بودند. و از اینجا بود كه قبیله اوس به جانب مكه شتافت، و خواستار بستن پیمان با قریش بر ضد خزرج شد.

از آنجا كه یثرب منتظر بود تا با جرقه ای شعله این پیمان را برافزود، و مركز شمال حجاز هم تمام توجه خود را در انتظار نتایج مذاكره میان نمایندگان اوس و رؤسای قریش معطوف داشته بود، معجزه بزرگ از آنجا آمد، و آن شراره جنگ را خاموش و خاكستر آن را پراكنده و نابود ساخت... و از جریانهای بسیار شگفت آور در آن هنگام این بود كه مژده صلح از مكه به جانب یثرب آمد؛ در همان زمان كه آتش جنگ و مبارزه میان اسلام و بت پرستی به نقطه اوج خود و به بالاترین شعله آن رسیده بود.

هنگامی كه تاریخ برآن شد تا جنگ تازه ای را به جنگهایی كه اوس و خزرج را متلاشی كرده بود اضافه كند. پس از بیعت عقبه كبری توقف نمود، و صفحات خونینی



[ صفحه 157]



كه شش قرن زندگی یثرب را رنگین ساخته بود در هم پیچید و كنار گذاشت تا صفحه جدیدی را به نشانه اسلام شروع كند. نشانه و آیه ای كه خدای مهربان با آن به مؤمنان انصار منت نهاد و لطف و مرحمت فرمود، و به بركت و نعمت اسلام قبیله اوس و خزرج با یكدیگر برادر شدند.

این عبرت و درس بزرگی بود كه عقائدی را كه بر اثر اختلافات آن قوم گونه گون و از هم جدا شده بود جمع كند و به آن وحدت و مركزیت دهد، و دشمنیها و كینه هایی كه در دلهایشان متراكم شده بود از میان بردارد، و جاهلیت آنان را كه با خونریزیها رنگین شده بود منسوخ ومردود گرداند. آری این یك عبرت بزرگ بود.

در سایه همین فكر و عقیده جامع كه قلبها را به یكدیگر مهربان و مأنوس و معطوف می كرد، و در سایه این پرچم پربركت و نعمت بود كه قبیله اوس و خزرج خود را برادران دینی یكدیگر یافتند، و پس از بیعت عقبه كبری یاران فداكاری برای اسلام و پیامبر خدا (ص) شدند. و هم اینان مبلغان نخستین دین خدا بودند كه نور اسلام را به مركز و پایتخت شمال حجاز بردند، و برای استقبال از مهاجر عظیم الشأن یعنی محمد، پیامبر خدا (ص) آنجا را مهیا و آماده ساختند.

یهود دائما در برابر بیعت عقبه كبری می ایستادند در حالی كه تحت تأثیر خطر عظیم آن و تأثیر شگفت آور آن قرار گرفته بودند. اینها حتی امروز هم در زمان ما از اتحاد ملتهای مسلمان بسختی ترسان و هراسانند.

در میان اینها كسانی هستند كه بیعت عقبه را مبدأ تاریخ اسلامی بشمار آورده اند، و آن را از سال هجرت پیامبر به مدینه برتر دانسته اند؛ هجرتی كه به نظرشان نتیجه و اثر همان بیعت بزرگ بوده است.

تاریخ نویس یهودی «اسرائیل و لفنسوس، ابوذؤیب» گفته است: «مقام و تأثیر این بیعت بزرگ هر چه باشد باید گفت كه از حوادثی بشمار می آید كه آثار و نتایجش در تاریخ اسلام بسی مهم بوده است. و من معتقدم كه حق آن بود كه مسلمانان تاریخشان را از آن سال شروع می كردند. زیرا ارزش آن بیعت از جهت تأثیر و شأن آن كمتر از ارزش و ارج هجرت رسول خدا (ص) به مدینه نبوده است».



[ صفحه 158]



یهود در آن وضع و روزگارش چه آرزوئی داشت جز آنكه سران قریش در جلب رضایت بزرگان قبیله خزرج موفق شوند. و اگر این آرزو عملی نمی شد رؤسای قبیله خزرج ناگزیر بودند خود را به زعمای یهود نزدیك و متمایل سازند تا اینان به خنثی كردن فعالیتهای مسلمانان در مدینه دست بكار شوند. [2] .

حوادث، پس از بیعت عقبه كبری، پی در پی بوقوع می پیوست. قریش باقیمانده فهم و بصیرت خود را از دست داد، و پاره های آتش آزار و شكنجه را بر سر مسلمانان ریخت... یهود در آرزوی آنكه آتش جنگ شعله ور شود، و دو گروه اهل مكه را فروخورد لحظه شماری می كرد. ولی با سرازیر شدن مهاجران مسلمان مكه بسوی مدینه، و با راهنمائی مصطفی (ع)، غافلگیر و گرفتار شدند. زیرا مهاجران مسلمان بر برادران دینی خود، یعنی انصار، به محل امن و امان، یعنی به مدینه وارد شدند، و از آزارها و آسیبهای قریش نجات یافتند.

خانه های مهاجران در مكه بی صاحب و خالی از سكنه شد. از آنان در ام القری كسی نماند جز افرادی كه در زندان و بند بودند، و یا گرفتار و درگیر آزارهای قریش. بقیه همه وارد مدینه شدند مگر رسول خدا (ص) و همراه و یار آن حضرت، یعنی: ابوبكر، و علی بن ابطالب (ع) كه اهل مدینه ورود آنان را به شهرشان روزشماری می كردند. قریش انتظار و توقع داشت كه در دارالهجرة، یعنی مدینه، خود را به مسلمانان برساند. اما آیا جریان كارها اجازه می دهد، با آنكه پس از سیزده سال مبارزه سخت و طاقت فرسا اختیار از دستش خارج شده است؟

تنها یك ضربه برنده كافی است كه كار را بكلی یكسره كند.

این ضربه را قریش، در جنون خشم و قهرش استقبال نمود.

نویسندگان سیره و تاریخ نویسان اسلام نقل كرده اند كه: وقتی قریش دیدند برای محمد مصطفی (ص) پیروان ومددكارانی فراوان،از غیر قریش واز غیر مردم شهرشان



[ صفحه 159]



فراهم شده است، و دیدند كه این یاران مهاجر پیامبر بسوی آنان روان گشته اند، دانستند كه آنان محققا در مدینه به خانه هائی وارد شده اند، و مورد حمایت و استقبال انصار قرار گرفته اند. بدین سبب از خارج شدن رسول خدا (ص) از مكه بسوی مدینه و بجانب مهاجران، سخت ترسیدند، و فهمیدند كه آن حضرت برای جنگ با قریش آماده و مصمم است. لذا در «دارالندوة» كه خانه جد قریش: «قصی بن كلاب» و محل شورای آنان بود گرد آمدند؛ جائی كه قریش هیچ حكمی را جز در آنجا صادر نمی كرد. در آنجا راجع به تصمیمی كه باید در مورد رسول خدا (ص) به اجرا درآورند با یكدیگر مشورت كردند، كه در آن وضع، از موقف و قدرت آن حضرت سخت بهراس افتاده بودند.

یكی از حاضران رو به دیگران نمود و چنین گفت: وضع و موقف این مرد به مرحله ای رسیده است كه ملاحظه كرده اید. به خدا سوگند كه ما در برابر حلمه او، در میان گروهی از غیر ما، كه از او پیروی و حمایت كرده اند در امان نیستیم. تصمیمی جدی در این باب بگیرید.

پیشنهادهای آنان كه از ضعف و سبكی عقل و از احمقی و شتابزدگی حكایت می كرد به اختلاف و پراكندگی كشید. تا آنكه ابوجهل بن هشام گفت: «به خدا سوگند، من نظری دارم كه تصور نمی كنم تاكنون شما بدان راه یافته باشید.»

پرسیدند: «ای اباحكم، نظر تو چیست؟». گفت: «نظر من این است كه از هر قبیله ای جوان چابكی كه در میان ما دارای اصل و نسب است برگزینیم. آنگاه به هر جوانی از آنان شمشیری برنده بدهیم، تا به این مرد حمله كنند. و همه با هم ضربه ای سخت بر او وارد آورند، و او را بكشند، و ما را از او راحت سازند. زیرا اگر این جوانان كار را این گونه انجام دهند خون ما در میان تمام قبائل پخش خواهد شد. نتیجة بنی عبد مناف نمی توانند همگی با قوم خود بجنگند، و از ما به خونبها راضی خواهند گشت. و ما خونبها یعنی دیه او را به آنان خواهیم داد.

صاحبان رأی و مشورت از دارالندوه به خانه هایشان بازگشتند. در حالی كه بر این رأی احمقانه و شیطانی تصمیمی واحد و قاطع گرفته بودند، و برای آن كار یكی از شبها را هم مشخص كرده بودند؛ همان شبی كه مصطفی (ص) به محل هجرت خود، از مكه خارج شد.



[ صفحه 161]




[1] مقصود عرب خالص است.

[2] سيره ابن هشام، 111:2 - و تاريخ طبري، 242:2.